ادب غنایی در اصل اشعاری است که احساسات و عواطف شخصی را مطرح کند. اینگونه اشعار- که کوتاه بود- در یونان باستان با همراهی بربط (در یونانی Lura و در انگلیسی و فرانسه Lyre) خوانده میشد؛ و از این رو در زبانهای فرنگی به اشعار غنایی، لیریک Lyric میگویند. حضرت داوود هم مزامیر خود را با نوای بربط میخوانده است، چنان که در مزمور صد وسی و هفتم گوید: «نزد نهرهای بابل آنجا نشستیم * و گریه نیز کردیم چون صهیون را به یاد آوردیم * بربطهای خود را آویختیم * بر درختان بید که در میان آنها بود * زیرا آنانی که ما را به اسیری برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آنانی که ما را تاراج کرده بودند شادمانی خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمین بیگانه بخوانیم»
اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفی و عاشقانه و سوزناک با موسیقی همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ایران عاشوقها یا عاشیقها و خنیاگران، روستاییان و شبانان، حافظ این سنّت بودهاند. لیریک را در عصر ما، شاید به تبع عربها که به شعر عاشقانه و عاطفی «الشعر الغنائی» میگویند، به غنایی ترجمه کردهاند و به دو معنی اشعار عاشقانه و بزمی به کار میبرند. به هر حال معادل قدیم آن غزل است. باید توجه داشت که مراد از اشعار لیریک در ادبیات اروپایی، شعری است کوتاه و غیرروایی که گوینده در آن فقط احساسات خود را بیان کند و از این رو مرثیه را هم باید جز و ادب غنایی دانست، و اگر شعر، بلند و روایی باشد مثل خسرو و شیرین، به آن Dramatic Lyric یعنی شعر غنایی نمایشی یا داستانی میگویند. شعر لیریک ممکن است عاشقانه باشد؛ در این صورت به آن Love Lyric میگویند به معنی شعر عاشقانه یا تغزلی یا غزلی.
در شعر غنایی، گاهی سخنگو خود شاعر است و گاهی کسی دیگر. به هر حال برخلاف آنچه در نظر اول به ذهن متبادر میشود، ممکن است شاعر Persona باشد یعنی نقابی بر چهره داشته باشد و خود واقعی را مطرح نسازد. پس، شخصیت مطرح در شعر را نباید با شخصیت واقعی شاعر خلط کرد. نه ولک مینویسد:
«شکلگرایان روسی برآنند که انطباق بین ساختمان دستوری ثابت زبان و انواع ادبی را نشان دهند. یا کوبسون ادّعا میکند که شعر غنایی صیغه اول شخص و زمان حال است در حالی که حماسه صیغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوینده حماسه به صورت سوم شخص نگاه میشود- من عینیت یافته)»
در شعر فارسی، ادب غنایی به صورت داستان، مرثیه، مناجات، بثّ الشکوی و گلایه و تغزل در قوالب غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی و حتی قصیده مطرح میشود. امّا مهمترین قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلی معشوق است و قهرمان دیگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلایهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح میکند.
در خاتمه باید به این نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسیمات خود از ادب، شعر غنایی را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنبالهروان ارسطو بدان اشاره کردهاند.
همانطور که اشاره شد، شعر غنایی در دو معنی به کار میرود:
1- اشعار احساسی و عاطفی. 2- اشعار عاشقانه.
در ادبیات ما بیشتر این معنی دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مینهیم. برخی از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاری- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کردهاند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستایشها و اوراد و اذکاری دانستهاند که مردان برای زن حاکم بر قبیله یا جامعه میسروده و میخواندهاند. بدین ترتیب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دورهیی که ریاست جوامع کشاورزی بر عهده زنان بوده است، مدایح و اورادی در ستایش ایشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنایی درآمده است.
در بسیاری از مناجات و اوراد اگر به جای خدا، معشوق را تصور کنیم در معنی خللی ایجاد نخواهد شد. زیربنای ادبیات عرفانی هم از این دیدگاه همان ادب غنائی است. عارفان نخستین فیالواقع ادب عاشقانه را تفسیر و تأویل عرفانی کردهاند و این معنی از تفسیرهای شیخ ابوسعید ابوالخیر در اسرارالتوحید کاملاً آشکار است:
شیخ ابوسعید به حسن مودب میگوید برو در شهر بگرد و منکرترین شخص را نسبت به ما بیاب و از او برای ما ساز و برگی بطلب. حسن مودب سرانجام علی صندلی را مییابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وی و او کتابی مطالعه میکرد». حسن خواهش شیخ ابوسعید را مطرح میکند. علی صندلی که «مردی نکتهگوی و طناز» بود به مسخره میگوید: «اینت مهم شغلی و فریضهکاری!... برو ای دوست کی من کاری دارم مهمتر ازین کی من چیزی به شما دهم کی شما... این بیت برگویید و رقص کنید:
آراسته و مست به بازار آبی
ای دوست نترسی کی گرفتار آبی»
حسن مودب
دست خالی بر میگردد و ماجرا را به شیخ ابوسعید میگوید. «شیخ گفت دیگر بار بیاید رفت و او را بگویی که آراسته به زینت دنیا و مست و مخمور دوستی دنیا به بازار آیی، فردا در بازار قیامت نترسی کی گرفتار آیی؟» حسن مودب دوباره به نزد علی صندلی میرود و تفسیر عرفانی بیت را میگوید. «او سر در پیش افگند و ساعتی اندیشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوی و صد درم سیم از او بستان کی شما کی سرود را چنین تفسیر توانید کرد من با شما هیچ چیز ندارم و کسی با شما برنیاید!»شیخ ابوسعید از دیدگاه عرفانی گاهی اشعار عاشقانهیی را که قوّالان در مجلس او میخواند تصحیح میکرده است:
«شیخ گفت امشب ابراهیم خوانده است: |
من بودم و او و او و من، اینت خوشی |
این چنین سه چهار تن بود، چنین باید گفت: |
من بودم و او و او و او، اینت خوشی» |
سلام
این داستان ازکتابی به نام پنج ابتدایی که حدود65سال پیش برای بچه ها تدوین شده بود.نوشته شده
خسرو و مرد زشت روی
وقتی خسرو میل شکارکردوبین اندیشه به صحرا رفت چشمش به مرد زشت روی افتاد دیدار زشت او را به فال
فرّخ نداشت فرمود تا اورا ازپیش موکب دور کردندوبگذشت. مر به فراست دریافت که دردل خسرو چه گذشته است.
باخود گفت خسرو به خطا رفته وبا نکوهش من عیب بر نقّاش گرفته است من اورا آگاه خواهم کرد.
همین که خسرو از شکارگاه باز آمدمرد ازدور آوازبرآورد که مرا ازسلطان سوالی است اگر اندکی توقّف فرمایدوگوش
به سخن من دهد ازفایده خالی نباشد. خسروعنان اسب بازداشت وگفت چه می گویی؟ مردگفت ای ملک
شکارت چگونه بود گفت هچه نیکوتر گفت خزانه واسباب پادشاهییت برقرارهست؟گفت بلی.
گفت از هیچ جانب خبر ناموفّق شنیده ای؟گفت نشنیدم گفت ازاین خیلوخدم که دررکاب تواند هیچ یک راآسیبی
رسیده است؟گفت نرسیده.گفت پس مرابداندلتواهانت چرا دورفرمودی؟گفت زیرا دیدار امثال تر برمردم شوم گرفته
اند.آمرد گفت دیدارخسروبرمن شوم بوده نه دیدارمن براو خسرو ازآنجاکه کمال دانش وانصاف اوبود مرد را
تصدیق کرد وازاوعذرها خواست
نقل با کمی تصرف ازمرزبان نامه