امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى فرماید:رَدُّ الْمَعْتادِ عَنْ عادَتِهِ کاَلْمُعْجِزْ (1)
ترک دادن اعتیادهاى غلط افراد، همانند معجزه است!
شرح کوتاه : عادت یکى از مواهب بزرگ الهى است، زیرا کارهاى مشکل را براى انسان آسان مى کند و بسیارى از کارهاى پیچیده و ضرورى زندگى (مانند سخن گفتن، راه رفتن و امثال آنها) را به طور خود کار در مى آورد.
ولى همین عادت، اگر در کارهاى غلط مورد سوء استفاده واقع شود، شکل اعتیاد خطرناکى را به خود مى گیرد که ترک آن غالباً مشکل است; تا آن جا که حضرت امام عسکرى(علیه السلام) آن را در سر حد یک معجزه قرار داده است. بنابراین، باید کوشید، پیش از آن که اعمال زشت به صورت عادت در آید، آن را ترک گفت.
1. بحارالانوار، جلد 17، صفحه 217.
دکترعلی شرقی
نقدی بر شعر و شاعری فرخی یزدی
گامی بر خواهم داشت
ولی نه بر جای پای حماسه های کهن
نه در میان اشباح مه گرفته باستانی
گامی بر خواهم داشت در راهی که سرشتم بکشاند
گرانم می آید که جز خود را هبری داشته باشم (امیلی برونته)
حدود140 سال پیش یعنی سال 1264 شمسی در یک خانواده معمولی و تهی دست یزدی پسرکی قدم به دنیا گذاشت که سرشتش او را در دوراه گوناگون کشاند, شاعری پر استعداد و سیاستمداری لجوج و ستیزه خو . در خردسالی پیش از آنکه به استعداد خارق العاده خود پی ببرد , به نانوایی پرداخت. با رقة نبوغ هنری او از نوجوانی آغاز شد ودر همان زمان بخت نیز یارش گردید , درمدرسه مبلغین انگلیسی های شهرستان یزد بنام مرسلین پذیرفته شد تا علاوه بر تحصیلات سنتی آن زمان ,باتحصیلات جدید و زبان انگلیسی نیز آشنا شود. افسوس که روی دیگرسکه , یعنی آن سرشت مبارزه جویی او به تدریج آشکار می شد چنانکه دریکی از جشن های سالانه آن دبستان, بر علیه میسیونرهای مسیحی و مدیران انگلیسی آن شعری سخت انتقادی سرود که شاید از اولین سروده های او نیز باشد :
سخت بسته با ما چرخ , عهد سست پیمانی داده او بهر پستی , دستگاه سلطانی
دین ز دست مردم برد , فکرهای شیطانی جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی
ای دریغ از این مذهب , داد از این مسلمانی
این سروده گرچه از سوی یک دانش آموز کم سن و سال کاری فوق العاده بود اما رگه های عصیان را نیز می توان در سرشت این نوجوان پانزده ساله درک کرد . طبیعی است که این کار به مذاق اولیاء خارجی دبستان خوش نیاید او را از آن مدرسه اخراج کنند . شاید این اتفاق ناگوار , یکی از دلایل تشدید آن خوی ستیزه جویی او در طی حیات سیاسی اش باشد که نتیجه اش میهنمان را احتمالا از داشتن ستارة دیگری در آسمان ادبیات زبان پارسی محروم ساخت
از آنجا که بحث ما , نقدی بر آثار شاعرانه فرخی است , از زندگی سیاسی او, به جز آنچه که به شعرش ارتباط پیدا می کند پرهیز میکنیم. برای بهتر شناختن مقام شاعرانه این گوینده ابتدا به این دونکته می پردازیم که شعر چیست و شاعر کیست؟!
شعر چیست ؟
ارائة تعریفی از شعر کاری بس دشوار است, لیکن به زبان ساده , شعر را میتوان ما حصل گره خوردگی اندیشه و خیال دانست. آفرینشی که از این گره خوردگی بهمراه قریحه ذاتی شاعر ایجاد می شود شعر اصیل است و در اینجاست که تفاوت بین شعر و نظم نیز روشن می گردد . در نظم که بیشتر برای بیان مطالب فلسفی ,تاریخی , حماسی بکار گرفته می شود هرچند با وزن و قافیه باشد , لیکن چون معمولا از تخیلات شاعرانه تهی است ، شعر نیست گر چه گاهگاهی نیز ابیات نابی در نظم مشاهده می شود . غزلیات مولانا در دیوان شمس کاری است شاعرانه ولی مثنوی او به صورت نظم سروده شده است , هرچند صد ها بیت شعر ناب نیز درآن دیده می شود . ملک اشعرای بهاربیت معروفی در بیان شعرو نظم و تفاوت آنها دارد :
ای بسا شاعر که اندر عمر خود نظمی نساخت وی بسا ناظم که اندر عمر خود شعری نگفت
از این جهت می توان چنین نتیجه گرفت که هر سروده ای که دارای وزن و قافیه باشد شعر نیست و شعر ناب آفرینشی است که در وهم شاعر و در حالتی که آنرا باید تب سرایش نامید ، خلق می گردد و پس از آن است که آرایه های کلامی به آن افزوده میشود . دو بیت زیر شاید مثال خوبی برای تفاوت شعر و نظم باشد :
1. به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
2. هشت ساعت برای کار بس است بیش از این جان و تن نباید خست
بیت اول که از حافظ است ,اوج گره خوردگی اندیشه وخیال را ارائه می دهد و یک بیت ناب است . ناب بودن آن از این جهت است که هر نوع تغییریا پس و پیش کردن واژه ها به زیبایی آن خدشه وارد می کند.
اما در بیت دوم هر چند که تمام قواعد شعری در آن رعایت شده و واژه های نسبتا مناسبی نیز به کار رفته است و حاوی نصیحت و راهنمایی انسان نیز هست ولی خیال انگیز نیست . بنابراین بیت اول را شعر ناب و بیت دوم را نظم می نامند . شاهنامه شاهکار استاد طوس نیز یک نظم حماسی است که در عین حال که هزاران بیت خیال انگیزو ناب را در سراسرآن می توان دید, خود استاد نیزدر ابتدای شاهنامه به نظم بودن آن اشاره دارد :
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
اصولا فرخی نباید خود را مجبور می کرد که هر روز به همراه سر مقالة روزنامه طوفان که خود انتشار می داد شعری هم در همان مضمون بسراید و اگر چنین کند خود را از حوزه جوشش شعری خارج کرده و همچون نقاشی است که بجای خلق شاهکارخود , طرح یخچال و جارو برقی وغیره را به سفارش بازرگانی نقاشی کند . بهمین دلیل است که حوزه کار فرخی بتدریج از شعر ناب به روزمرگی ویا بیان اخباربه نظم , نزدیک گردید وسر انجام چنین شد که سراینده غزل زیبایی چون:
شب , چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت , جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا , دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا , دوست خطابش کردم
شرح داغ دل پروانه , چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکنده و , آبش کردم
دل که خو نابة غم بود و جگر گوشة درد بر سر آتش جور تو , کبابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانة چشم آن قدر گریه نمودم , که خرابش کردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت , فرهاد خواندم افسانة شیرین و به خوابش کردم
زندگی کردن من , مردن تدریجی بود هر چه جان کند تنم , عمر حسابش کردم
چند سال بعد اینگونه طبع آزمائی کند :
از مظالم پلیسی , محو شد حق نویسی متن نامه را دریدم , نوک خامه را شکستم
ادب غنایی در اصل اشعاری است که احساسات و عواطف شخصی را مطرح کند. اینگونه اشعار- که کوتاه بود- در یونان باستان با همراهی بربط (در یونانی Lura و در انگلیسی و فرانسه Lyre) خوانده میشد؛ و از این رو در زبانهای فرنگی به اشعار غنایی، لیریک Lyric میگویند. حضرت داوود هم مزامیر خود را با نوای بربط میخوانده است، چنان که در مزمور صد وسی و هفتم گوید: «نزد نهرهای بابل آنجا نشستیم * و گریه نیز کردیم چون صهیون را به یاد آوردیم * بربطهای خود را آویختیم * بر درختان بید که در میان آنها بود * زیرا آنانی که ما را به اسیری برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آنانی که ما را تاراج کرده بودند شادمانی خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمین بیگانه بخوانیم»
اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفی و عاشقانه و سوزناک با موسیقی همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ایران عاشوقها یا عاشیقها و خنیاگران، روستاییان و شبانان، حافظ این سنّت بودهاند. لیریک را در عصر ما، شاید به تبع عربها که به شعر عاشقانه و عاطفی «الشعر الغنائی» میگویند، به غنایی ترجمه کردهاند و به دو معنی اشعار عاشقانه و بزمی به کار میبرند. به هر حال معادل قدیم آن غزل است. باید توجه داشت که مراد از اشعار لیریک در ادبیات اروپایی، شعری است کوتاه و غیرروایی که گوینده در آن فقط احساسات خود را بیان کند و از این رو مرثیه را هم باید جز و ادب غنایی دانست، و اگر شعر، بلند و روایی باشد مثل خسرو و شیرین، به آن Dramatic Lyric یعنی شعر غنایی نمایشی یا داستانی میگویند. شعر لیریک ممکن است عاشقانه باشد؛ در این صورت به آن Love Lyric میگویند به معنی شعر عاشقانه یا تغزلی یا غزلی.
در شعر غنایی، گاهی سخنگو خود شاعر است و گاهی کسی دیگر. به هر حال برخلاف آنچه در نظر اول به ذهن متبادر میشود، ممکن است شاعر Persona باشد یعنی نقابی بر چهره داشته باشد و خود واقعی را مطرح نسازد. پس، شخصیت مطرح در شعر را نباید با شخصیت واقعی شاعر خلط کرد. نه ولک مینویسد:
«شکلگرایان روسی برآنند که انطباق بین ساختمان دستوری ثابت زبان و انواع ادبی را نشان دهند. یا کوبسون ادّعا میکند که شعر غنایی صیغه اول شخص و زمان حال است در حالی که حماسه صیغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوینده حماسه به صورت سوم شخص نگاه میشود- من عینیت یافته)»
در شعر فارسی، ادب غنایی به صورت داستان، مرثیه، مناجات، بثّ الشکوی و گلایه و تغزل در قوالب غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی و حتی قصیده مطرح میشود. امّا مهمترین قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلی معشوق است و قهرمان دیگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلایهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح میکند.
در خاتمه باید به این نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسیمات خود از ادب، شعر غنایی را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنبالهروان ارسطو بدان اشاره کردهاند.
همانطور که اشاره شد، شعر غنایی در دو معنی به کار میرود:
1- اشعار احساسی و عاطفی. 2- اشعار عاشقانه.
در ادبیات ما بیشتر این معنی دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مینهیم. برخی از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاری- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کردهاند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستایشها و اوراد و اذکاری دانستهاند که مردان برای زن حاکم بر قبیله یا جامعه میسروده و میخواندهاند. بدین ترتیب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دورهیی که ریاست جوامع کشاورزی بر عهده زنان بوده است، مدایح و اورادی در ستایش ایشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنایی درآمده است.
در بسیاری از مناجات و اوراد اگر به جای خدا، معشوق را تصور کنیم در معنی خللی ایجاد نخواهد شد. زیربنای ادبیات عرفانی هم از این دیدگاه همان ادب غنائی است. عارفان نخستین فیالواقع ادب عاشقانه را تفسیر و تأویل عرفانی کردهاند و این معنی از تفسیرهای شیخ ابوسعید ابوالخیر در اسرارالتوحید کاملاً آشکار است:
شیخ ابوسعید به حسن مودب میگوید برو در شهر بگرد و منکرترین شخص را نسبت به ما بیاب و از او برای ما ساز و برگی بطلب. حسن مودب سرانجام علی صندلی را مییابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وی و او کتابی مطالعه میکرد». حسن خواهش شیخ ابوسعید را مطرح میکند. علی صندلی که «مردی نکتهگوی و طناز» بود به مسخره میگوید: «اینت مهم شغلی و فریضهکاری!... برو ای دوست کی من کاری دارم مهمتر ازین کی من چیزی به شما دهم کی شما... این بیت برگویید و رقص کنید:
آراسته و مست به بازار آبی
ای دوست نترسی کی گرفتار آبی»
حسن مودب
دست خالی بر میگردد و ماجرا را به شیخ ابوسعید میگوید. «شیخ گفت دیگر بار بیاید رفت و او را بگویی که آراسته به زینت دنیا و مست و مخمور دوستی دنیا به بازار آیی، فردا در بازار قیامت نترسی کی گرفتار آیی؟» حسن مودب دوباره به نزد علی صندلی میرود و تفسیر عرفانی بیت را میگوید. «او سر در پیش افگند و ساعتی اندیشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوی و صد درم سیم از او بستان کی شما کی سرود را چنین تفسیر توانید کرد من با شما هیچ چیز ندارم و کسی با شما برنیاید!»شیخ ابوسعید از دیدگاه عرفانی گاهی اشعار عاشقانهیی را که قوّالان در مجلس او میخواند تصحیح میکرده است:
«شیخ گفت امشب ابراهیم خوانده است: |
من بودم و او و او و من، اینت خوشی |
این چنین سه چهار تن بود، چنین باید گفت: |
من بودم و او و او و او، اینت خوشی» |
سلام
این داستان ازکتابی به نام پنج ابتدایی که حدود65سال پیش برای بچه ها تدوین شده بود.نوشته شده
خسرو و مرد زشت روی
وقتی خسرو میل شکارکردوبین اندیشه به صحرا رفت چشمش به مرد زشت روی افتاد دیدار زشت او را به فال
فرّخ نداشت فرمود تا اورا ازپیش موکب دور کردندوبگذشت. مر به فراست دریافت که دردل خسرو چه گذشته است.
باخود گفت خسرو به خطا رفته وبا نکوهش من عیب بر نقّاش گرفته است من اورا آگاه خواهم کرد.
همین که خسرو از شکارگاه باز آمدمرد ازدور آوازبرآورد که مرا ازسلطان سوالی است اگر اندکی توقّف فرمایدوگوش
به سخن من دهد ازفایده خالی نباشد. خسروعنان اسب بازداشت وگفت چه می گویی؟ مردگفت ای ملک
شکارت چگونه بود گفت هچه نیکوتر گفت خزانه واسباب پادشاهییت برقرارهست؟گفت بلی.
گفت از هیچ جانب خبر ناموفّق شنیده ای؟گفت نشنیدم گفت ازاین خیلوخدم که دررکاب تواند هیچ یک راآسیبی
رسیده است؟گفت نرسیده.گفت پس مرابداندلتواهانت چرا دورفرمودی؟گفت زیرا دیدار امثال تر برمردم شوم گرفته
اند.آمرد گفت دیدارخسروبرمن شوم بوده نه دیدارمن براو خسرو ازآنجاکه کمال دانش وانصاف اوبود مرد را
تصدیق کرد وازاوعذرها خواست
نقل با کمی تصرف ازمرزبان نامه
1- ماضی ساده؛ جز در ساخت سوم شخص مفرد که هجای پایانی آن تکیه دارد، تکیه ی دیگر ساخت ها روی هجای ما قبل آخر است: رفتم – دانستی.
اگر((ب)) تاکید بر سر فعل درآید، در این حال در هر شش ساخت، تکیه روی ((ب)) قرار می گیرد: بگفت – بدانستم .
2- در ماضی استمراری، تکیه ی روی ((می)) واقع می شود.می آمد
3- در ماضی نقلی، در تمام ساخت ها تکیه روی هجای آخر جز فعل اصلی (صفت مفعولی) قرار دارد: رفته ام .
4- در ماضی بعید، دو تکیه وجود دارد: یکی روی هجای آخر صفت مفعولی و دیگر روی اول فعل معین ((بود)): رفته بودم .
5- فعل مضارع اگر بدون پیشوند ((می)) یا ((ب)) به کار رود، تکیه روی هجای آخر آن است و اگر با پیشوند های یاد شده همراه باشد، تکیه روی پیشوند ها قرار می گیرد: روم- بروم- می روم .
6- فعل مستقبل، دو تکیه دارد: یکی روی هجای آخر واژه ی ((خواهم)) و دیگری روی هجای آخر فعل اصلی: خواهم دانست .
7- در امر و نهی، تکیه روی هجای اول یعنی پیشوند ((ب)) یا ((نَ)) یا ((مَ)) است: برو- نرو- مرو .
نکته ی (1): تکیه ی حاصل مصدر ها- که اسم هستند- در هجای پایانی است؛
حال اگر تکیه را به هجای اول منتقل کنیم، اسم به یک جمله ی اسنادی تبدیل می شود: خوبی= خوب هستی .
نکته ی (2): برخی از کاربرد های یاد شده به دستور تاریخی مربوط است؛ مثل تکیه ی ((ب)) تاکید و ((مَ)) نهی .
نکته ی (3): هر نوع پیشوندی به فعل افزوده شود، تکیه ی فعل را به خود اختصاص خواهد داد:
((او سخن مرا دریافت.)) ((استاد زرین کوب در گذشت.))
فعل لازم: فعلی که بی مفعول معنی جمله را تمام کند و یا مفعول نیاز نداشته باشد:
علی آمد.
سیب از درخت افتاد.
بچه ها در کلاس سر جای خود نشستند.
فعل متعدی: فعلی که بی مفعول معنی جمله را تمام نمی کند و یا مفعول نیاز داشته باشد:
علی کتاب را آورد. علی آورد علی چه چیز را آورد؟
احمدنامه را نوشت. احمد نامه نوشت. را نشانه مفعول است که می توان حذف شود.
کشاورزان گندم را کاشتند.
فعل های دو وجهی برخی فعل ها هم به صورت لازم و هم به صورت متعدّی به کار می روند:
باران بارید. (لازم) / کودک از دیده اشک بارید. (متعدّی)
آب ریخت. (لازم) / او آبرا به زمین ریخت. (متعدّی)
فعل تام: بیشتر فعل هایی که در زبان به کار می بریم مانند خوردن، رفتن، دیدن و جز آن ها بر وقوع کاری مخصوص یا داشتن حالتی مخصوص دلالت می کنند را فعل تام یا خاص گویند.
فعل ربطی یا عام: فعل هایی هستند که معنی کامل ندارند و فقط برای “نسبت دادن چیزی به چیزی” به کار می روند و معنای آن ها با آوردن صفت یا کلمه ای دیگر کامل می شود مانند “است” .
هوا روشن است.
هنوز هوا باز نشده. باز معنی فعل “نشده” را کامل کرده است.
معروف ترین فعل های ربطی: بودن، شدن، و است و مشتقات آن. گشتن و گردیدن هم اگر به معنای شدن به کار رود ربطی است:
راه علی آباد هنوز آسفالت نگردیده.
فعل معلوم: فعلی که فاعل آن معلوم باشد:
شاگردان آمدند.
شاگردان معلم را در خیابان دیدند.
فعل مجهول: فعلی که فاعل آن معلوم نباشد:
شاگردان معلم را در خیابان دیدند = معلم در خیابان دیده شد.
فعل مجهول از صفت مفعولیِ فعل اصلی (بن ماضی + ه یا ه) و ساختهای فعل معین “شدن” ساخته می شود.
دیده شوم – دیده شوی – دیده شوند ...
خورده شوند .....
دیده خواهم شد.
انواع فعل در زبان فارسی و طرز ساخت آنها
?)ماضی ساده=بن ماضی+شناسه های ماضی
?)ماضی استمراری=می+ماضی ساده
?)ماضی بعید=صفت مفعولی+بودم.بودی.بود.بودیم.بودید.بودند
?)ماضی التزامی=صفت مفعولی+باشم.باشی.باشد.باشیم.باشید.باشند
?)ماضی نقلی=صفت مفعولی+ام.ای.(است).ایم.اید.اند
?)مضارع اخباری=می+بن مضارع+شناسه های مضارع
?)مضارع التزامی=ب+بن مضارع+شناسه های مضارع
?)آینده=خواهم.خواهی.خواهد.خواهیم.خواهید.خواهند+بن ماضی
شیری ازخطه ی دلیران
بـبار ای بـارون بـبــــار
بــا دلـُم گــــریه کن، خون ببار
در شبای تـیـــره چــون زلـــف یــار
بهر لیلی چـو مـجـنـون بـبـار ای بـــارون
دلا خــــــــــون شــــــو خــــــون بــــبـــــــــــار
بر کوه و دشت و هامون بـــبار
دلا خــون شـــــو خــــون بــبـــــــار
بـــر کـــوه و دشــت و هــامــون بــــبـار
بــه ســـرخـــی لـــبــای ســـرخ یـــــــــــــــار
بـــــــه یـــــــاد عــــــاشـــــــــقــــــای ایــن دیـــــــار
به داغ عاشقای بی مزار ای بارون
بــــبـــار ای بــارون بــــــبـــــــــار
بـا دلُـم گـریـه کـن، خــون بـــبــــار
در شــبــای تـیـــره چـون زلـف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
ببار ای ابر بهار
با دلُم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماهُ دادن به شبهای تار ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خــون شـــو خـــون بــبـــــار
بـــر کـــوه و دشـــت و هـــامون ببار
به ســـرخــی لـــبای ســـــرخ یــــــــار
به یـــــــاد عــاشــــقـای ایــن دیـــــار
به داغ عاشقـای بی مزار ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلـف یـار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
ایران
خوشا مرزایران عنبرنسیم که خاکش گرامی تراز زرّوسیم
زمینش همه عنبرو مشک ناب بجوی اندرش آب درّ خوشاب
فضایش چو مینوبه رنگ و نگار به یک سو زمستان دگر سو بهار
همه کوهسارش چوخلدبرین همه مرغزارش خوش ودل نشین
هوایش موافق به هر آدمی زمینش سراسرپراز خرّمی
بهرسوی این ملک باآفرین یکی بوم فرخنده بینی گزین
گرازفارس گویی بهشتی خوش است همه مرز آن خرّم ودلکش است
به یکسوی اهوازمینوسرشت که سبزاست وخرم چوباغ بهشت
گرازملک کرمان سرایم رواست که هندوستانی خوش آب وهواست
بنزدکسی کوبود فرهمند یکی نیل کوچک بود هیرمند
خراسان زچین وختن خوشتراست که خاکش به مانند مشک تراست
صفاهان چنودرخهان شهرنیست نداندکسش کزخرد بهرنیست
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو براغ اندرون
عروس جهان است ملک اراک که سرتاسرش مشک بیزاست خاک
هم ازعهدجمشیدوکاوس کی نبوه است ملکی به خوبی چو ری
هم آن آذرابادگان کشوریست که برروم وشامش بسی برتریست
گرآیی سوی رشت وملزندران پراز سبزه بینی کران تا کران
همه بوستانش سراسر گل است به باغ اندرون لاله وسنبل است
سالار نامه