فصل بهارآمده بلبل و قمری به باغ
رفته دی وبهمن وفصل خزان پرزاغ
دشت و دمن راببین از پی گشت و گذار
راه ببینی شده پشت بهاران سوار
باز و عقاب هردوشان پر بگشایند پر
دوخته چشم بر زمین از سر کوه و کمر
کبک خرامان به کوه ازپی فرشکوه
فکر کند مالک است و مالک معدن به کوه
بط که پر از شور هست آمده پر التهاب
گاه به پرواز و هم گاه به پهنای آب
سارسیه سبزرابال زند بی درنگ
تاکه به چنگ آورد ساس سیاه قشنگ
زاغ وکلاغ و زغن آمده از راه باغ
شب پره هم آمده باز بدون چراغ
فصل بهار آمده جلوهگری میکند
هر که خدا را شناخت خوش سپری میکند
پس توسلیمانی هم فصل بهاررا ببین
نه به زمین حمدکن خالق آن با جبین