به نام خدا باز همه ، پنجره ها بسته شدباد خُنُک از همه کس خسته شد بویِ بهشت از سر عُشاق رفتعشق زسرمستی وآفاق رفت شَّرُ و ریا در دل مردم نشست رنگِ خدا از دلشان رخت بست هَر دم از این مردمِ مردم فریبناله ای آید زِ سَرِ دُوز و رِیب گاه ، به پندارِ خدا راهی اَندیک دفعه، دنبالِ خود آگاهی اَند هر چه سفیدَ ست ، سیاه می کننداز سر تکلیف ، ریا می کنند این همه کارِ دغلُ و قلبِ حقپایه سستُ و کجشان ،کرده لق گر چه به زَعمِ خود از عالَم سَرندوای بر آن روز که باشد ، سَرند ریز و درشت همه پیدا شوددیده ی منصور چه بینا شود باز شود ،پنجره ها ، بازِ بازبادِ خُنُک ،می شود آغاز،باز
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » حسن سلیما نی خشویی ( دوشنبه 90/11/17 :: ساعت 11:29 عصر )