- ختم چهار لعن برای پیدا کردن اشیاء گمشده :
برای پیدا کردن اشیاء گمشده به تجربه رسیده لعن چهارضرب را بر 100 سنگریزه هر کدام یک مرتبه بخواند
و در چاهی یا حفره ای بیندازد اثر می کند .
اَللهُمَّ العَن عُمَرَ ثُمَّ اَبابَکَرَ وَ عُمَرَ ثُمَّ عُثمانَ وَ عُمَرَ ثُمَّ عُمَرَ ثُمَّ عُمَرَ
در نسخه دیگر مصراع آخر اَللهُمَّ العَن عُمَرَ می باشد .(1)
2- خواندن این دعا برای پیدا شدن گمشده موثر است :
یَا مَنْ لَا یَخْفَى [عَلَیْهِ] عَنْهُ مَکْتُومٌ وَ لَا یَشُذُّ عَنْهُ مَعْلُومٌ وَ لَا یُغَالِبُهُ مَنِیعٌ وَ لَا یُطَاوِلُهُ رَفِیعٌ ارْدُدْ بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّ مَا فِی
قَبْضَتِکَ إِنَّکَ أَهْلُ الْخَیْرَاتِ وَ مِنْهَا اللَّهُمَّ یَا هَادِیَ الضَّالَّةِ وَ رَادَّ الضَّالَّةِ أَسْأَلُکَ بِعِزَّتِکَ وَ سُلْطَانِکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَرُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی فَإِنَّهَا مِنْ عَطَائِکَ وَ فَضْلِکَ وَ رِزْقِک (2)
3- برای پیدا کردن شی ء یا فرد گمشده :
برای پیدا کردن شی ء یا فرد گمشده بر چهار طرف کاغذی بنویسد الشَّهِیدُ الْحَقُ سپس نام گمشده را در وسط کاغذ ذکر کند . نصف شب زیر آسمان رفته به آسمان نگاه کند و هفتاد مرتبه بگوید : الشَّهِیدُ الْحَقُ و اسم آن شی ء یا شخص را بگوید البته پیدا می شود . عدد کبیرش 319 و وسطش 40 و صغیرش 4 است .(3)
4- برای رفع فراموشی و پیدا شدن چیزهای گمشده، می توان با توکل برخدا ذکر و دعاهای زیر را مورد استفاده قرار داد:
1- از حضرت علی علیه السلام نقل است: هر کس گمشده ای دارد دو رکعت نماز بخواند در هر رکعت بعد از حمد، سوره یس را قرائت کند. بعد از نماز بگوید : اللَّهُمَ یَا هَادِیَ [رَادَّ] الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی (4)
2- همچنین از امام باقر علیه السلام نقل شده است: دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز بگوید : اللَّهُمَ رَادَّ الضَّالَّةِ هَادِیاً مِنَ الضَّلَالَةِ رُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی .
چرا برخلاف ضریح و مرقد امان دیگر، ضریح مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) شش گوشه ساخته شده است.
در این باره روایت های گوناگونی وجود دارد. اما مجموع این روایت ها و آن چه نزدیک تر به منطق به نظر می رسد، آن چیزی است که شیخ مفید(ره) در کتاب «الارشادات» آورده است. او در بخشی از این کتاب نام 17 نفر از شهدای بنی هاشم در روزعاشورا را ذکر کرده و نوشته است:«آنان پایین پای آن حضرت در یک قبر (گودی بزرگ) دفن شدند و هیچ اثری از قبر آنان نیست و فقط زائران با اشاره به زمین در طرف پای امام ـ علیه السّلام ـ آنان را زیارت میکنند و علی بن الحسین ـ علیهم السّلام ـ (علی اکبر) از جملة آنان است.برخی گفتهاند: محل دفن علی اکبر نسبت به قبر امام حسین ـ علیه السّلام ـ نزدیکترین محل است.»
در بعضی از روایات دیگر از جمله کتاب «کامل الزیارات» جعفر بن محمد قمی هم آمده است: «امام سجاد ـ علیه السّلام ـ (با قدرت امامت و ولایت) به کربلا آمد و بنیاسد را سرگردان یافت، چون که میان سرها و بدنها جدایی افتاده بود و آنها راهی برای شناخت نداشتند، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از تصمیم خود برای دفن شهیدان خبر داد، آن گاه به جانب جسم پدر رفت، با وی معانقه کرد و با صدای بلند گریست، سپس به سویی رفت و با کنار زدن مقداری کمی خاک قبری آماده ظاهر شد، به تنهایی پدر را در قبر گذاشت و فرمود: با من کسی هست که مرا کمک کند و بعد از هموار کردن قبر، روی آن نوشت: «هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الّذی قتلوه عطشاناً غریباً»؛ این قبر حسین بن علی بن ابی طالب است، آن حسینی که او را با لب تشنه و غریبانه کشتند.
پس از فراغت از دفن پدر به سراغ عمویش عباس ـ علیه السّلام ـ رفت و آن بزرگوار را نیز به تنهایی به خاک سپرد. سپس به بنیاسد دستور داد تا دو حفره آماده کنند، در یکی از آنها بنیهاشم و در دیگری سایر شهیدان را به خاک سپردند، نزدیکترین شهیدان به امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرزندش علی اکبر ـ علیه السّلام ـ است؛ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در اینباره به عبدالله بن حمّاد بصری فرموده است: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را غریبانه کشتند، بر او میگرید کسی که او را زیارت کند غمگین میشود و کسی که نمیتواند او را زیارت کند دلش میسوزد برای کسی که قبر پسرش را در پایین پایش مشاهده کند.
بنابراین به نظر می رسد گوشه های اضافی ضریح مطهر امام حسین(ع) محل دفن پسر بزرگ ایشان یعنی حضرت علی اکبر(ع) باشد و محل دفن نوزاد شش ماهه اباعبدالله الحسین(ع) یعنی علی اصغر(ع) نیز روی سینه پیکر مطهر امام حسین(ع) باشد
شاعـــری در قلمــرو غمهــاش ، دفـن کـرده ست مـــرده شادی را
قـــاری بــد صدایــی آنســوتر ، منتظــر مانـــــده خــرده شادی را
تــاجــــر نــاکــس ربـــاخـــــواری ، عـافــیت خـــواه مــردم آزاری
لنگ لنگان به حجـــره اش بــرده ، مثل خــر روی گــرده شادی را
عارفـــی گشنـــه تشنـه آواره ، بــا دل و کفـش و جامــه ی پـاره
در نوانخانه خستـــه ، بیچــاره ، بـــه یتیمـــی سپـرده شادی را
سفره ی مادری به نکبت شهر ، پهـــن گشته شبانه با نان قهر
پیش هر بچه کاسـه ای خالی ، که از آن غـــم سترده شادی را
پـــدر خــانـــواده در بستــــر ، در گلـو بغــض ، مانـده تا دیگر
با چه رویی به بچه ها گوید : لــولــویــی بـــاز بـرده شادی را
حــاجــی داغ روی پیشــانــی ، رفتــه بعد از عشاء ، پنهانی
در کنار عیــــال صیغــه ایش ، زیــر دنـــدان فشرده شادی را
پیــش دلّالهای جـوراجـور ، این کــه پایـش رسیــده تا لب گور
تاکه شیرین شودمعامله (!) جورسکه داده شمرده شادی را
مســت و پاتیــل نفــس امّــاره ، بدتـر از قحبــه هــای بدکاره
نه که یک باره بلکه صدباره کرده قــی بازخورده شادی را.
عشـــــــــق بـــــی پــایــان
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !
از کسی پرسیدند:« چند سال داری؟»
گفت:« هجده، هفده، شاید شانزده، احتمالا پانزده…! »
رندی گفت:« از عمر چرا می دزدی؟ این طور که تو پس پس می روی، به شکم مادرت باز می گردی!» مولانا
در خود به طلب هر آنچه خواهی که توئی. مولانا
چون جواب احمق آمد خامشی این درازی در سخن چون میکشی؟ مولانا
بگذار آبها ساکن شوند تا عکس ماه و ستاره ها را در وجود خود ببینی. مولانا
اندیشه کردن به این که چه بگویم، بهتر است از پشیمانی .مولانا
دراین خاک،دراین پاک،به جز عشق،به جزمهر،دگرهیچ نکاریم.مولانا
گر در طلب لقمه نانی نانی گر در طلب گوهر کانی کانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی هر چیز که اندر پی آنی آنی .مولانا
در پی هر گریه آخر خنده ای است.مولانا
ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن
گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما مولانا
موش = نفس گندم = جان – روح انبار = جسم
بر قضای عشق دل بنهادهاند عاشقان در سیل تند افتادهاند
یکدمی بالا و یک دم پست عشق گر به در انبانم دست عشق مولانا
سخن را چو بسیار آرایش کنند،هدف فراموش میشود. مولانا
کسی که ندای درونی خود را می شنود، نیازی نیست که به سخنان بیرون گوش فرا دهد. مولانا
گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولان
شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد استاز ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند. دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم. همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید. شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم. اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند. استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.
حتی یک غر زدن هم حساب دارد
مشغولم.بیش از قبل ..حتی فرصت یک نوشتنِ ساده هم ندارم...
آخرش نوبت کلاهِ خودم شد ....باید قاضیش کنم خیلی حرف برای زدن دارم اما چه اهمیتی داره که تو هم بفهمی ...
چقدر داره طول میکشه ... دلُ میزنم به دریا و یکباره وارد بحث میشم....
شاید ناراحت بشی و بگی به خاطر این ورودت تصویر کاملی از متن ندارم تا در آینده کمکم کنه ...خبـــــ بهش گفتم چی شد که چشمات باز شد؟ ...
چی شد که ارتباطت به اینجا کشید؟چی شد که ....و چند سوال پشت سر هم که به هر نحوی که شده ...جوابمو بده
جواب هم داد ..اما یکم ناراحت شد و از این سوالهای پشت سر هم، تحریک شد. دو زانو نشست و انگشت سبابه اش را رو به آسمان کرد و ...گفت: پسر من « ز ن ا » نکردم و یقین داشتم گناه کردن چیز بدیه ...باید یقین کنی که گناه مثل زهر میمونه.... بگذریم چرا دارم این حرفا رو میزنم اصلا میخواستم یه چیز دیگه ای بگم همین آقا میگفت برزخ خیلی سخته پر از حساب و کتابه و از اتفاقاتی که براش پیش اومده بود میگفت...زیر بار حرفاش نمیرفتم...مگه میشه توی برزخ به همچین چیزای گیر بدن ...تا اینکه ..مشغول شدم ...چند روزی طول کشید....یه روز که سبک شده بودم خواب دیدم که یکی از علمای اخلاق اومد و گفت پسر جون برزخ خیلی سخته خیلی سخته و سرش رو یه تکونی داد و گفت حتی به من هم سخت گذشت ... تو خواب گفتم ببین وقتی آقای فلانی میگه به من هم سخت گذشت چی چی میخواد به من بگذره...
اما سوالم قوام خودشو داشت .... تا اینکه .... یکی از فامیلامونو خواب دیدم که اصلا ندیده بودمش ...گفت به خاطر یه غر زدن 37 سال اینجا گیر افتادم ...گفتم مگه چی گفتی ...گفت: ...تا اومد بگه تصویر و ماجرایی که براش اتفاق افتاد رو دیدم ...
دیدم سرش را رو به آسمان کرده و میگه: «خدا پسرم شهید شده و به من سر نمیزنه من از این تنهایی دلگیرم...»
پسرش از آسمان مامور شد تا به پدرش سر بزنه و وقتی به پدرش رسید پدرش در عروسی بود و خوشحال ...
پسر شهیدش از این جریان ناراحت شد و گفت (هر چند پدرش نمیشنید) بابا تو که توی عروسی هستی و شادی.... !!!؟؟؟
پیر مرد میگفت غُر زدن هم اینجا حساب داره ...نمیدونم ... چی میخواد بشه چی میخواد بگذره ... اما خیلی به هم ریختم ...
دوست ندارم حرف بزنم...چون یه بار در مورد یه ذکر با یکی از شاگردای ...حرف زدم و بعدش ...................
تنها حرفی که میتونم بزنم اینه که از قر آن خوندن و حدیث خوندن سیر نشید .... توسل کردن رو یاد بگیرید...
بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود
داغ تـــــو دارد ایــــن دلـــــم جــــای دگـــــــر نمــــی شـــود
دیـــده عقــــل مســـت تــــو چـرخــــه چـــرخ پســـت تــــو
گــــوش طـــرب بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
جـــان ز تــــو جــوش مـــی کند دل ز تـــو نـوش می کند
عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
خمـــــر مـــن و خمـــــار مـــن بــــاغ مـــن و بهـــار مــــن
خـــواب مـــن و خمــــار مــــن بــی تـو بســر ن می شود
جـــاه و جلال مــن تـــویی ملکت و مــــال مـــن تـویی
آب زلال مــــن تــــویی بــــی تــــو بســــر نمی شـود
گـــــاه ســــوی وفــــا روی گــــاه ســوی جفــــا روی
آن منــی کـــجا روی بـــی تــــو بســـــر نمی شـــود
دل بنهنـــد بــــر کنـــی تـــوبـــــه کــننـــــد بشــکنــی
ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
بی تـــو اگـــر بســـر شدی زیــر جهــان زبر شدی
باغ ارم سقــر شــدی بــی تــو بســر نمــی شـود
گــــر تـــو ســری قــدم شـوم ور تــو کفی علم شوم
ور بــــروی عــــدم شــــوم بی تـو بسـر نمی شود
خــواب مــــرا ببستــــه ای نقـــش مــرا بشسته ای
وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
گـــر تـــو نباشی یار من گشت خراب کــار مــن
مــونس و غمگـــسار مـــن بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
ســر ز غـم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای صنم نیست جـدا ز نیــک و بـد
هم تو بگو ز لطف خود بی تو بسر نمی شود
مولوی
دریا ست نبی و گوهرش فاطمه است
یکتاست علی و همسرش فاطمه است
با آنکه پناه همه خلقست حسین
او هم به پناه مادرش فاطمه است
.
مبارک باد بر تمامی شما هموبلاگیهای بزرگوار
خصوصا خواهران ومادران پارسی یار ،میلاد بانوی نورو کرامت*
.